دیدار اهالی خانهادبیات در روز جهانی «برنامه خاصی داریم»

روز گذشته در تاریخ 24 آذر ماه، عدهی زیادی از خانه ادبیاتیها به سوی “کتاب سرو” قم حرکت کرده و حوالی ساعت 2 در آنجا رؤیت شدند. گفتهها حاکی از این است که تعدادشان از حد تصور بیشتر بوده و این افراد شاملِ : شهلا و نازنین و ریحانه و زهرا و زهرایی دیگر و نرگس و فاطمه و آن یکی فاطمه و آلاء به همراهِ مؤسس خانه و همیارش؛ خانم فراهانی و خانم آقایی بودند.
آنها در ابتدا بعد از ذوق فراوان و بغلهای محکم و اکلیلی شدنِ بسیار، متوجه خرابی آسانسور شدند. اما از آنجا که آنان زنانِ روزهای سخت بودند، کم نیاورده و نقشهی دوم را اجرا کردند و به سمت راهپله شتافتند تا دو طبقه پایینتر بروند. که البته آن خرابی اسانسور، خالی از لطف هم نبود. چرا که دیوارهای راهپله، پر از آینههای خوشطرح و نگار و تزئینیجاتی بود که قلب همه را قلقلک داد. سر انجام پس از رسیدن به طبقه مورد نظر، خستگیِ راه را با مدتی کتابگردی درکردند و بعد از آن هم، صندلیها را ربوده و دایرهوار، دور یک میز چیدند و به صرفِ لواشکی که خانم فراهانی از کیفِ جادوییاش درآورد، “دو حقیقت و یک دروغ” بازی کردند که بسی چالشانگیز بود و پدیدههای عجیبالخلقهای هم یافت شدند که نه تنها عاشق درسخواندن بودند، بلکه خواب را هم دوست نداشتند!
بعد هم با چیده شدن هدیههای از جنس کتاب بر روی میز، نفسها در سینه حبس شد و به ترتیب، برای دریافت هدایا به سوی میز جهیدند. که البته این شگفتانه به همینجا ختم نشد و بعد از آن کتابهای دوستداشتنی، مجددا از همان کیف جادویی که قبلا لواشکها از آن بیرون آمده بود، اینبار قهوه و چایهای جادویی بیرون آمد و همهاش عایدِ خانه ادبیاتیها شد.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت که یکدفعه یکی از کارکنان آنجا با پرسیدنِ سوالِ “«برنامه خاصی» دارید و هماهنگ کردید؟” و بعد از آن، با گفتنِ جمله ی خبریِ “«برنامه خاصی» داریم و لطفا زودتر اینجا را تخلیه کنید”، بادِ خانه ادبیاتیها را خالی کرد. اما در لغتنامهی خانه ادبیاتیها کم آوردن معنایی نداشت و با همان لب و لوچه های آویزان، با توجه به ایدهی خانم آقایی برای سر زدن به طبقهای که کتاب کودک و نوجوان داشت، خانه ادبیاتیها مجددا به سمت راهپله شتافتند تا اینبار نه دوطبقه، بلکه سه طبقه را با پای پیاده طی کنند. بعد از آن پلهنوردیِ طولانی که همه نفس نفس میزدند جز شهلای ورزشکار، مجددا به کتابگردی (*کاریکهخانهادبیاتیهاهیچوقتازانجامشخستهنمیشوند) پرداختند. چندتایشان هم سراغ قفسهی عروسکها رفته بودند و گاو و تکشاخ و گوزن در دست، میان قفسههای دیگر میچرخیدند و حسابی آنجا را بهم میریختند. با این وضعیت، شاید اینبار کارکنانِ کتاب سرو حق داشتند که آمدند و گفتند در آن طبقه هم «برنامه خاصی» دارند و خانهادبیاتیهای طفلکی را مجبور به ترکِ سریعِ آنجا کردند. اینبار دیگر طبقهای از کتاب سرو نمانده بود که بخواهند به آن پناه ببرند.
پس از آنکه خانه ادبیاتیها از فروشگاهِ کتاب سرو بیرون آمدند و قرار بود به ناچار، این دیدار را زودتر پایان دهند؛ خانم فراهانی پیشنهاد دادند که با ده دقیقه پیاده روی، به کافهی چاشتینو برسند و بقیهی دورهمی را در آنجا بگذرانند. همین شد که خانهادبیاتیها دستهایشان را در جیبشان فرو بردند تا ده دقیقه در سرمای استخوانسوز به سمت کافیشاپ پیاده بروند. امروز همهشان حسابی ورزشکار شدند! آنها در راه مدام نگران بودند که نکند کافی شاپ هم بخواهد «برنامه خاصی» داشته باشد و نتواند آنها را بپذیرد!
در بدو ورود به کافه، خانه ادبیاتیها روبهروی یک آینهی بزرگ قدی ایستاند و عکسِ دسته جمعی گرفتند؛ خانهادبیات است و عکسهای آینهایاش!خوشبختانه در کافه خبری از «برنامه خاصی» نبود و آنها توانستند با خیالی آسوده تمام میزهای کافه را کنار هم بچینند تا اطرافش جا شوند.آنها پس از نشستن پشت میز، با سفارشهای متفاوتشان که از چاینبات و هاتچاکلت گرفته تا شیک شکلات و شربت خاکشیر و موهیتو؛ یک میز رنگی ساختند. عدهای یخ میزدند و چایشان را هورت میکشیدند و عدهای دیگر شیکشان را طوری میخوردند که انگار وسط تابستان است. در این میان از اثرات بسیار هنری، شگفت انگیز و رمزآلودِ زهرا رونمایی شد که شامل عکسهایی بود با سبکهایی خاص که حتی تلفظش هم دشوار بود. عکسها دست به دست چرخید و همه را سرگرم کرد و به وجد آورد.
آنها امروز سرخوشانه میخندیدند. لبخندهای گرم و واقعی و آغوشهایی که بهم میدادند، طوری بود که انگار خوشحالترین انسانهای روی زمیناند!شاید امشب آنها به پوستِ لواشکهایی که توی جیب کاپشنشان مانده، نگاه کنند. در حالی که لبخند میزنند، یادِ طعمِ لواشکهایی که کنار هم گاز میزدند، بیفتندو قبل از خواب، کتابهایی که هدیه گرفتهاند را بخوانند و با فکر کردن به امروزِ زیبایشان، به خوابی عمیق فرو بروند.
خبرنگاران:
فاطمه مصطفوی
ریحانه ایرانرام