خانه ادبیات نوجوان
0 محصولات نمایش سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.

کاروان کلمات ۱۴۰۴

شهر شما را نمی­‌دانم، ولی این وقت سال، جمعیت شهر ما به وضوح کمتر می­‌شود. خیابان­‌ها خلوت­‌تر به نظر می‌­رسند و ترافیک‌­ها سبک­­تر. اینجور وقت‌­ها حرصم می­­‌گیرد و بین خودمان باشد؛ حسادتم گل می­ کند! اصلا حالا که آن­ها رفته‌­اند و ما را نبرده‌­اند، کاروان خودمان را راه می­‌اندازیم. مثل آدم‌های توی مشایه، از جاهای مختلف دور هم جمع می­‌شویم: قم، تهران، همدان، یزد، اهواز و… . می­‌آییم تا عمودعمود به سمت کربلا حرکت کنیم. با این فرق که اگر بقیه پیاده این مسیر را می‌روند، ما سوار قالیچۀ جادویی کلمات می‌شویم. یکی روایت‌نویس کاروانمان می­­‌شود، یکی آشپز، یکی عکاس، یکی موکب‌­دار و… .

قالیچه به محض سوار شدن همه، به نرمی از زمین بلند می­شود و خیلی زود اوج می‌­گیرد. می­‌توانید تصور کنید که از آن بالا، چقدر همه­‌چیز باشکوه­تر است؟ ما مثل پرنده­‌ها، از آنجا به مسیر نگاه می­‌کنیم. به سیل بی­پایان جمعیت، به علم‌­ها که به ما نزدیک­‌ترند، به موکب­ها که دود اسپندهایشان همراه عطر چای و غذای نذری بالا می­‌آید و به ما می­‌رسد. با وجود فاصله‌­مان با زمین، حتما می­‌توانیم همهمۀ زوار و صدای مداحی­‌هایی را که از بلندگوها پخش می‌­کنند بشنویم. می­‌توانیم برای هرکسی که به آسمان نگاهی می­‌کند، دست تکان بدهیم.

ما هم‌­کاروانی­‌ها، هرسال و در هر شرایطی که باشیم، باز خودمان را با سماجت به این قالیچۀ جادویی خوش­رنگ ­و لعاب می­‌رسانیم. یادتان هست که‌ پارسال به کولۀ کلمه‌هایمان، پیکسل‌هایی از پرچم فلسطین زدیم؟ امسال علاوه‌بر آن، پرچم‌های ایران‌جانمان را آوردیم تا با هر قدم بخوانیم: «ایران حسین(ع) تا ابد پیروز است». قرار است نذری بپزیم، موکب رویاهایمان را بسازیم، محو تماشای هنر ­شویم و در کنار همۀ این­‌ها، یاد شهدایمان را فراموش نمی­‌کنیم.

بفرمایید «شمارۀ ششم کاروان کلمات» و سوار قالیچۀ ما شوید! شاید از این بالا، چیزهایی ببینیم که آن پایین و در شلوغی راه، از چشم آدم‌­ها مخفی می­ماند. شاید سریع­تر از همه برسیم و از همه­شان جلو بزنیم! با هر کلمه یک قدم و با هر خط، یک عمود… .

کاروان کلمات 1404

0
دیدگاه‌های نوشته

*
*