دختری که شبیه رویاهایم نبود

از اوایل دوران نوجوانی همیشه دلم میخواست مجموعهی هشت جلدی آنهشرلی را بخوانم و زیباییهایش را لمس کنم و با اعماق وجودم رایحهی آن را در قلبم سرازیر کنم! شاید برایتان باورپذیر نباشد؛ من یک آنه شرلی ندیدهی واقعی بودم! از آنهایی که ندیده چیزی را دوست دارند و برایش هرکاری میکنند، هر روز با فکر آن چشمانشان را میبندند و میگشایند و تپشهای قلبشان با فکر کردن به آن بالا میرود.
با اینکه انیمیشن و سریال آنهشرلی را دیده بودم اما همچنان از شیفتگیام کاسته نشده بود و هرروز شیفتهتر از دیروز به دنبال مجموعهی کامل آن بودم و برای خواندن واژههای لوسی ماد مونتگمری لحظهشماری میکردم! روزی تقدیر با من یار شد و مرا که در رویای خواندن آنهی عزیز غوطهور بودم به آرزویم رساند؛ یادم هست که تا آقای پستچی کتابها را به دستم رساند اشکهایم سرازیر شد و کتابها را در آغوشم گرفتم؛ کتابها را میبوییدم و میبوسیدم انگار کاغذ کتابها آرامشی حقیقی به قلبم سرازیر کرده بود! تا یک هفته انگار در این دنیا نبودم. هر لحظه کتابها را نگاه میکردم و به هفتهی بعد که قرار است بخوانمشان فکر میکردم و لحظهها را متصور میشدم.
اما همهچیز از هفتهی بعد شروع شد! به کتابها بیشتر دقت میکردم؛ خیلی بیشتر! واژههای خانم لوسی ماد مونتگمری حرف نداشتند؛ اصلا توصیفشان اینجا نمیگنجد. چیزی که بیشتر توجه مرا به خود جلب کرد تناقض تصویرگری، با واژههای کتاب و قلم خانم مونتگمری بود! قلم خانم نویسنده به گونهای است که ما در ذهنمان آنه را دخترکی با موهای نارنجی، روحی سبز، صورتی ککمکی و بامزه، کلاهی که همیشه دوست داشت با گل آن را زینت دهد، عاشق کتاب و نوشتن، چشمانی عمیق، ذهنی خیالپرداز و قلبی دوستداشتنی تصور میکردیم اما تصویر کتاب خارج از تمام تصورهای ما بود!
میخواهم از جلد یک شروع کنم و آرامآرام جلو بروم! آنچه از جلد یک برایم خوشایند نیست رنگ موهای آنه است؛ من همیشه با توصیفات لوسی ماد مونتگمری موهای آنه را روشنتر از این تصور میکردم و حتی لبخندهای آنه را هم عمیقتر از این چیزی که در کتاب به تصویر کشیده شده متصور میشدم؛ حتی در ذهن خود گرین گیبلز را سبزتر و زیباتر میدیدم! اما باز تصویر جلد یک از جلدهای دیگر بهتر بود! جلد دوم بازهم لبخند آنه کمرنگ است و گرین گیبلز هنوز زیباییاش رابه رخ نکشیده و حتی انگار احساسی در درون تصویر نهفته نیست.
حوصلهتان را سر نمیبرم؛ وجه تشابه تصویرگری این هشت جلد این است که احساسی که از وآژهها دربارهی آنه به ما انتقال یافته را منتقل نمیکند! گاهی اوقات حتی تصویر جلد شما را دربارهی هرآنچه در کتاب خواندید به شک میاندازد. چیز دیگری که به چشم میخورد این است که ما با تصاویر ارتباط برقرار نمیکنیم یعنی تصویرگری این هشت جلد به قدری برایمان جذاب نیست که بخواهیم با خواندن وآژههای کتاب، گاهوبیگاه جلدش را تماشا کنیم و در تصویر جلد غوطهور شویم و ماجراهای داستان را در آینهی آن ببینیم.
آنهشرلی که من همیشه در ذهنم متصور میشدم شبیه دختری بود که روی جلد دفتر روزانه نویسیام قرار داشت، شاید هم چیزی فراتر از آن و با دیدن تصویرگری این مجموعهی هشت جلدی انگار موهای نارنجی آنه را که با دستان خودم بافته بودم، توسط باد باز شده بود! اما خب واژههای خانم لوسی ماد مونتگمری زورش خیلی بیشتر از تصویرگریهای جلد کتاب است و میتواند ما را مجاب کند به خواندن تمام هشت جلد این کتاب فوقالعاده دوست داشتنی. ما آنه شرلی ندیدههایی هستیم که با تمام وجود واژهای خانم نویسنده را میخوانیم و آسمان قلبمان را آبیتر از آبی و سبزتر از سبز میکنیم اما به تصویرگری آنهشرلی که روی جلد دیدهایم هم منتقدیم!
چه نگاه تازه و موضوع تازهای رو برای نوشتن انتخاب کردی فاطمه!
ولی من تصویرگری بیشتر جلدهاش رو دوست داشتم. فکر کنم نسخههای اصلی انگلیسیش هم همین تصویرگری رو داشتن. یه حالت کلاسیکطوری داره برام.
ولی جدیدا آنشرلیها خیلی متنوع شدن 😁
من اولاش با سریال آنشرلی و چهره کاراکترش نمیتونستم ارتباط بگیرم.