بیا فالت بگیرم

شب یلدا برای ما ایرانیها همیشه با فال حافظ گره خوردهاست. حافظ را باز میکنیم و هر طور شده کلماتش را میخوانیم؛ حتی به غلط! و بعد سعی میکنیم برای خودمان تفسیرش کنیم. تفسیرهایی که گاهی خندهدار هم از آب در میآیند. امشب هم در خانه ادبیات نوجوان، بساط فالگیری برپاست. فالی که تفسیرش را به زبان طنز برایتان نوشتهایم. از یک تا چهار یک عدد را انتخاب کنید و فال خودتان را بخوانید.
فال شماره یک:
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
ای صاحب فال!
به خودت مسلط شده و شمشیرت را غلاف کردهای. فکر کنم فهمیدهای که کشتن یک آدم خسته کار درستی نیست. اقلا بگذار استراحت کند بعد! از طرفی منتظر نباش که شخص مورد نظرت زانو بزند و بگوید:”من را بکشید عالیجناب” تا تو از کشتن وی منصرف شوی! تو که از جومونگ کمتر نیستی. اگر یکبار دیگر خاطر عزیزت را مکدر کرد، مثل یک سامورایی واقعی او را به سزای اعمالش برسان!
چون همانطور که در شعر میبینی، هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نیست. بالاخره دل است دیگر! کاریش نمیشود کرد.
اما ای صاحب فال! پیشنهاد میشود کمی در شب یلدا با تماشای فیلمهای کمدی و فاقد صحنههای خشونتآمیز، فکری به حال دل بیرحمت بکنی و سعی داشته باشی روحیاتت را لطیفتر جلوه بدهی! اگر همینطوری پیش برود، میترسم موقع قاچ کردن هندوانهی شب یلدا، سهم تو اتفاقی کوچکتر از پسرعمویت از آب دربیاید و با شمشیر برّندهات حالش را بگیری!
پس نفس عمیق بکش و امشب به جای هندوانه، انار بخور که آن را خواص بیشماری است و خونت را تصفیه میکند. حالش را ببر!
فال شماره دو:
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
ای صاحب فال!
راهی بزن که… نه! یک وقت نروی راهزن بشوی و اموال مردم را غارت کنی! منظور اصلا این نیست. صاحب فال، همیشه سعی داشته باش قبل از راهزنی، متوجه مفهوم ابیات یک شعر بشوی! بعد هر طور صلاح دیدی برای راهزنی اقدام کن.
اصلا حالا که پیچیده شد راه و راهزنی را بیخیال! در این شب یلدایی راهزنی نکن. بیا و عوضش همه غصههایت را به کناری بگذار و شعری بخوان! آن هم نه یک شعر معمولی. شعری که با آن رطل گران توان زد. اما نپرس که دقیقا با چه شعری میشود رطل گران را زد. چون توضیحش در این مقال نمیگنجد.
امشب بخت با تو یار است و “مجموعهی مراد” را که خیلی وقت است منتظرش هستی در اطراف خود خواهی دید. البته منظور به هیچ عنوان آقامراد نیست. منظور مراد دل توست! پس نگران این قضیه هم مباش.
در پایان، به قلب خود مراجعه کن و کدورتها را به وسیلهی Shift + delete برای همیشه از آن پاک بگردان تا برق بیفتد و مهر و محبت ابدی جای آن را بگیرد! ضمنا به خاطر داشته باش که تو میتوانی با تلاش و کوشش به همه اهدافت برسی. حتما میخواهی از شنبه شروع کنی، اما بگذار بگویم که یا امشب یا هیچوقت! نگران نباش که خداوند شما را در مسیر اهداف یاری خواهد کرد.
فال شماره سه:
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
ای صاحب فال!
شرح بیشتر میخواهی؟ مگر خودت همین الان شعر را نخواندی؟! منظور خواجه که در این شعر کاملا واضح به تغزل درآمده است. دیگر شرح برای چه؟ حالا ناراحت نشو. بنشین و بگذار بگویم برایت! دائم غم فراق در قلبت میآید و میرود و به شکلهای مختلف نمود پیدا میکند. البته میدانم که خودت هم میدانی و لابد الان داری با خودت میگویی که: “خواجه! من فال گرفتم بفهمم باید چه کنم که غمم سرآید؟! حال مثلا مرا از عالمی دیگر آگاه کردی؟!“
صبر داشته باش! شنیدم که نوری سخنی گفت! میدانی چه گفت؟ گفت که روزی پایان این غم نقطه میگذاری و میروی سرخط! تو از محبوبت توقع بیجا داشتهای، الان همان محبوب را صدا کن و بگو حالا که هنوز آخر غم نقطهای نیست بیا و ماه شبهای تیره و تار زندگیام باش. چقدر شاعرانه شد! نمیدانم که محبوبت خوشش میآید یا نه.
بههرحال برایش توضیح بده که محبوب من! تو به من یاد دادی توقع بیجا نداشته باشم! ولی خب به رسم عادت من یاد نگرفتم که توقع بیجا نداشته باشم و باز هم توقع داشتم… خوب یاد نگرفته بودم رسم خوبرویان را که تو از آنها بودی؛ گفتم که بروی و رسم وفا یاد بگیری از مهرورزانی که کوچهها را پر کرده بودند، اما تو یادآوری کردی که خوبرویان فراتر از اینها رسم وفا بلدند!
چی گفتی؟ این خوبرویان رسمِوفابلد را نمیبینی؟! چشمهایت را باز کن ای صاحب فال! زیاد گفتم برایت و زیاد شنیدم! دیگر هم بیهوده منتظر جوابت نمیشوم…خب! پایان این غصه را هم نقطهای در مینوردد و نسیمی از کویدلبران تو را غرق خواهد کرد! چی؟ این را قبلا گفته بودم؟ چرا انتظار داری فقط چیزهایی که نمیدانی را بگویم؟ همین است که هست!
تو خودت شرح حال مرا دیدهای؟ اصلا هیچی نگو. فقط بدان این غصه هم سرآید.
فال شماره چهار:
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم روی تو پیوند جان آگه ماست
ای صاحب فال!
دلتنگی تو را به ستوه آورده و به سخن واداشته است. درست میگویم؟ معلوم است که درست میگویم! واژهها میخواهند از دقایقی بگویند که از آنها گفته نشد! اما وآژهها که بیکار نیستند! خب کس دیگری سخن بگوید. مثلا سخنگوی دولت!
خیالات را برای همین نبودنها و رفتنها گذاشتند مگر نه؟ خیالات برای بودنها و ماندنها هم هستند، تو باشی یا نباشی بروی یا نروی، غرق در خیالاتت خواهی بود و رهسپار راه خیال. پس بودن یا نبودن؟ مسئله این است!
میدانم که روحیهی خانم مارپل درونت دارد پیشروی میکند و میخواهی بدانی که اینهمه باخبری از اوضاع و احوالت از کجا آب میخورد؟! اما این را ول کن، بگذار مدعیان هرچه میخواهند در باب منع عشق و لیلی و مجنونها لب به سخن باز کنند؛ سیرت تو دلیل و برهان عاشقی است و استدلالی قویتر از این نیست! حتی اگر دستت به قلبش نرسد تو گناهی نداری، اما چرا! گناه از دست خودت است که کوتاه است و تا قلب او نمیرسد! میخواست برسد.
وآژهها میگویند و میگویند اما کاش از یار غارت بخواهی سری به کتاب حافظ نیز بزند تا خواجه صحبتی هم با او داشته باشد!با این حال باز هم صبوری کن. میدانم که افشردن جان است اما به حرفم گوش بده. باز هم صبوری کن تا رایحهی وصال قلبت را سرشار کند! این نیز بگذرد و از این صحبتها.
فالگیران:
ریحانه عارفنٰژاد (فال اول و دوم)
فاطمه فتحعلی (فال سوم و چهارم)