برسد به دست لمونی اسنیکت

لمونی اسنیکت یا دنیل هندلر عزیز!
ما که هیچ وقت نفهمیدیم شما دقیقا چه کسی هستید و در دنیای واقعی واقعا همین هستید که پشت کتابهایتان معرفی میکردند؟ اما امروز، بهترین وقت نامه نوشتن به شماست؛ چون تولدتان است. مبارک!
چه خبر؟ هنوز هم تحت تعقیب هستید؟ چیزی از پرونده بودلرهای یتیم مانده که کشف نشده باشد؟ چقدر شما پشت هر کتاب به ما هشدار دادید این کتاب را نخوانید، به گوشهای پرت کنید، تحمل نمیکنید، ملالآور است و… ما باز هم گوش نکردیم و با چشمانی اشکبار همه کتابها را یکی پس از دیگری خواندیم، چون مثل شما سرنوشت آن سه کودک یتیم بدشانس برایمان مهم بود.
راستش من از همان 13-14 سالگی که کل مجموعه بچههای بدشانس را خواندم دلم میخواست به شما نامه بنویسم، حتی با همان انگلیسی دست و پا شکستهی I am windows آدرستان را در اینترنت یافتم و مانده بودم چطور میشود به آمریکا پست کرد. میخواستم بپرسم آیا همه اینها واقعی است؟ آن عکسها و اسناد واقعی و تاریخی از کجا آمده بودند؟ یا اگر همه اینها دروغ است، پس شما دروغگوی ماهری هستید آقای اسنیکت (یا هرچی). ما باورمان شده بود. همه قضایای VFD و آن آتشسوزیهای زنجیرهای و رازهای کشف نشده خانواده بودلر.
گفتم نامه، شما هم نامه زیاد مینوشتید. هنوز صفحات آخر کتاب را یادم است: نامه به ویراستار یا ناشر مهربانم. که معمولا در برگههایی پاره یا خیس بودند؛ یا تقدیم نامههای اول کتاب به بئاتریس بودلر، که زیباترین جملههای عاشقانهای بودند که میشد در ابتدای یک کتاب غمگین با آن برخورد کنی.
خلاصه من به خوبی شما بلد نیستم نامه بنویسم، اما حالا در انتهای ۲۰ سالگی، این را نوشتم تا بگویم دلم خیلی برای بودلرها تنگ شده و همین روزهاست که بروم و کل آن مجموعه ناگوار را بازخوانی کنم.
با نهایت احترام
یک خواننده دیوانه ایرانی که کتابهای بچههای بدشانس را با اینکه مملو از بدبختی است، بدجوری دوست دارد.
نویسنده: زینب آقایی