خانه ادبیات نوجوان
0 محصولات نمایش سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.

آنه‌شرلی پشت میز اعتراف

امروز، روز اعتراف بود!
به همین مناسبت، #آنه_شرلی ، شخصیت محبوب اهالی خانه ادبیات را پشت میز اعتراف نشاندیم و با او صحبت کردیم!

 

سلام خانم شرلی! راستش دوست نداشتم هیچوقت اینطور در این اتاق قرار بگیریم و بالای سرمان از آن چراغ‌ها باشد که دائم تکان می‌خورد؛ و من هم بنشینم مقابلتان و به شما بگویم خانم شرلی! دوست داشتم مثلا در گرین گیبلز بنشینیم روی چمن‌ها و زیر نور آفتاب… صدایتان کنم آنه!
اما حالا دیگر چاره‌ای نیست… باید اینجا و در چنین شرایطی این سوال را از شما بپرسم. چون می‌ترسم از دستم در بروید و پاسخ سوالم را پیدا نکنم؛ بنابراین صحبت‌های شما ضبط و ثبت خواهد شد و در دادگاه مورد استفاده قرار خواهد گرفت. هر حرفی که بزنید ممکن است علیه شما استفاده شود، خانم شرلی!
خب، سوالی که شما را به خاطر آن تا اینجا کشانده‌‌ایم این است: چرا تخته را روی سر گیلبرت بلایت خرد کردید؟!

 

  • خانم شرلی : خب راستش من اصلا قرار نبود تخته را روی سر او بشکنم، یا هر حرکت دیگری انجام دهم… اما مسئله موهای‌ من بود! حتما می‌دانید که من چقدر به موهایم حساس هستم و چقدر هرلحظه آرزو داشتم و دارم که رنگ موهایم هرچیزی باشد جز قرمز! اینکه یک نفر آن هم با الفاظ نامناسب به موهای شما توهین کند برای شما ناخوشایند نیست؟! دوست ندارید همان لحظه یک بلای خانمان‌سوز سرش بیاورید؟! اصلا اگر کسی به شما بگوید هویج، دلتان نمی‌خواهد همان لحظه هرچیزی که دم‌ دستان پیدا می‌شود را روی همان مغز پوچ و خالی‌اش بکوبید و به او ثابت کنید که خالی‌تر از مغزش وجود ندارد؟!
    من کسی بودم که به او توهین شده بود. یک توهین بزرگ! آن هم به موهایی که رنگشان دست خودم نبوده است! اصلا فکر کنید جلوی کلی دانش‌آموز که از قضا تو در بین‌شان تازه‌وارد هم هستی، به تو توهین کنند. آن وقت دوست دارم ببینم خودت چه‌کار می‌کنی؟!
    می‌دانم که ماریلا هم اگر آنجا بود همین کار را می‌کرد. اصلا هرکسی آنجا بود همین کار را انجام می‌داد حتی خود شما!
    البته بماند که دقیقا یک ثانیه بعد از آن اتفاق، کم‌کم ریشه‌هایی از پشیمانی در قلبم پدیدار شد… اما خب دیگر فایده‌ای نداشت! چون با عذرخواهی کردن از گیلبرت، غرورم مثل شاخه‌ی کوچکی می‌شکست و گوشه‌ای می‌افتاد و دیگر چینی بندزده هم نبود!
    پس صبر کردم تا آقای بلایت از من عذرخواهی کند؛ اما هربار نمی‌دانم چه می‌شد که فراموش می‌کردم از کارم پشیمان شده‌ام و عذرخواهی‌اش را قبول نمی‌کردم!
    اما به خدا که پشیمان بودم! اصلا از همان لحظه‌ای که تخته به سرش برخورد کرد پشیمان شدم؛ به خودش هم گفته‌ام! نمی‌دانم این بازی اعترافات دیگر چیست که شما راه انداخته‌اید؟!
    گیلبرت بلایت همسر من است؛ زمانی که ماجرای پشیمانی مرا فهمید قهقهه زد و گفت بیخیال آنه! دیگر همه چیز تمام شده! ما داریم زندگی می‌کنیم!
    این که چه کسی به شما گفته این همه پیگیر باشید را نمی‌دانم! ولی قطعا آن شخص گیلبرت من نبوده چون او همه‌چیز را می‌داند! من یکبار برای او اعتراف کرده‌ام… اعترافی که هنوز فاش نشده!

به قلم: فاطمه فتحعلی

0
دیدگاه‌های نوشته

*
*