هوشمندان سیاره اوراک
نوجوان بودم و کتابها را چندتا چندتا میبلعیدم. کتابفروشی و کتابخانه و این دوست و آن دوست فرقی نداشت، کتابها را از هرجا که میشد گیر میآوردم و میخواندم. ژانر مورد علاقهام ژانر فانتزی و علمی- تخیلی بود. عاشق مجموعه کتابهای نشر قدیانی بودم و خیلیهایشان را داشتم. دوستی داشتم که فاصله سنیمان چند روز بیشتر نبود. ما برای دیدن هم، حرف زدن از کتابهای جدید و مبادله کردن کتابهایمان لحظه شماری میکردیم. یک شب در کتابخانهاش یک مجموعه دو جلدی دیدم: هوشمندان سیاره اوراک! اسمش برایم جالب بود اما نام نویسندهاش مرا به تردید میانداخت. همه رمانهای علمی ـ تخیلی و فانتزی که خوانده بودم ترجمه شده بود و تصور هم نمیکردم که نویسندگان ایرانی هم در این ژانر نوشته باشند. دوستم خیالم را راحت کرد و گفت: «من هم همین فکر را میکردم اما کتاب واقعا غافلگیرم کرد!»
همان شب که به خانه برگشتیم کتاب را شروع کردم، کتاب با این جمله آغاز شده بود: «صبا، دختری که چشمانی تابناک و پر فروغ داشت در سیاره اوراک نشسته بود و به آواز دهها قناری گوش میکرد. » آن شب پلکهایم تا جایی که توانستند در مقابل خواب مقاومت کردند تا با قصه صبا و زنبق همراه شوم. صبا و زنبق از سیزده سالگی تا حالا همراه من هستند. یک روز در صفحه خانم کلهر دیدم که یک نفر برایش پیام گذاشته من اسم دخترم را به خاطر صبای این کتاب «صبا» گذاشتم. دیدم که «صبا» و «زنبق» به جز من با بقیه خوانندگان این کتاب همراه ماندهاند. یکی از پررنگترین نقاط قوت کتاب شخصیتپردازیهای خیلی خوب و به یادماندنیاست.
نقطه پررنگ دیگر، قصه آن است. «صبا» دختر نوجوانی است که موجوداتی به نام هوشمندان سیاره اوراک او را به سیاره نامرئی خودشان میبرند تا آزمایشش کنند. آخر صبا مثل بعضی از انسانهای دیگر دور سرش یک هاله عجیب دارد. چیزی که هوشمندان سیاره اوراک را میترساند که نکند نیرویی برای حمله به آنان باشد. پانزده سال بعد، «زنبق» خواهرزاده صبا با مادرش قهر میکند و به خانه مادربزرگ میرود و کنجکاو میشود راز خاله صبای ناپدید شدهاش را کشف کند.
فضاسازیهای این رمان کمنظیر است. از طرفی در خانه مادربزگ با بافت کاملا سنتی و ایرانی سرک میکشیم و از طرفی به سیارهای ناشناخته میرویم و با موجودات عجیبغریبش آشنا میشویم.
زبان داستان بسیار روان و یکدست و مستحکم است. هم خوانندگان تازهکار را راضی میکند و هم خوانندگان حرفه ای را به تشویق وا میدارد.
حدود سی سال از چاپ اول این کتاب میگذرد اما هنوز جزو کتابهای پرفروش انتشارات قدیانیاست و وقتی به شاگردان نوجوانم معرفیاش می کنم، آنها هم مثل نوجوانی من، کمی چهره در هم میکشند اما بعد از خواندن کتاب، با شنیدن اسمش لبخند رضایت روی لبشان مینشیند.
نویسنده: معصومه فراهانی
این متن در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۱ در ضمیمه جمعه روزنامه ایران منتشر شد.