خبرخان
جناب خبرخان، خبررسان دلبستهی ادبیات نوجوان!
نوجوان امروز تعارف ندارد!

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، انقلاب اسلامی دنیایی پر از رمزوراز دارد که شناساندن آن به نوجوانان امری مهم و لازم است که چندان هم آسان نیست. داستاننویسانی که میخواهند دنیای انقلاب ایران را به نوجوانان نشان دهند و هرکدام گوشهای از رمزوراز آن را روایت کنند با فرمها و سوژههای تکراری نمیتوانند آنها را راضی نگه دارند. نوجوانان گروه بزرگی از جامعه ما را تشکیل میدهند که کنجکاو، خلاق، پرهیجان و مطالبهگرند. اما آیا تا به این لحظه ادبیات انقلاب اسلامی نوجوانانه به نیازهای آنها پاسخ داده است؟
از این رو، به مناسبت دهه مبارک فجر، به سراغ محمدرضا شرفیخبوشان رفتهایم تا با او در این باره صحبت کنیم. او نویسنده آثار نوجوان و بزرگسال است که خود نیز داستانهای متعددی دربارهی انقلاب نوشته است. شرفی خبوشان دربارهی اینکه در داستانهای نوجوانانهی انقلاب توجه نویسندهها بیشتر به فرم اثر است یا محتوای آن، گفت: توجه به فرم و محتوا توأمان میسر میشود و برای یک اثر ادبی لازم است. این نیست که فقط محتوا مدنظر قرار بگیرد و از فرم غافل شویم. اما ما به فرمی که همگام با محتوا و متناسب با مخاطب باشد نیاز داریم.
وی ادامه داد: پس آنچنان که شایسته و بایسته است شکل ارائهی روایت را متناسب با مخاطب پیش نبردهایم. و نیاز است که در ارائهی داستانهایی که محتوای انقلاب دارد و به طور کلی داستانهایی که در حوزهی تاریخ طبقهبندی میشوند تغییری ایجاد شود. چون ما اکنون تاریخی میبینیم که چهلوسه سال از آن گذشته و حتی بیشتر مثل مبارزات پیش از انقلاب. بنابراین خیلی مهم است که شکل پرداخت و نحوهی بیان آن محتوا متناسب باشد با مخاطبی که میخواهد با این نوع از داستانهایی که در حوزهی انقلاب اسلامی قرار میگیرد ارتباط برقرار کند. اینکه هم از آنها لذت ببرد و سرگرم شود، و هم دانشش نسبتبه موضوع انقلاب اسلامی زیادتر.
نویسنده رمان نوجوان «موهای تو خانه ماهیهاست» به موضوع لزوم توجه نویسندگان ایرانی به قالبهای جدید داستاننویسی در حوزهی موضوعات انقلاب اشاره و بیان کرد: به نظر من ضروری است که ما در ژانرهای مختلف موضوع انقلاب اسلامی را برای مخاطب تبدیل به یک گونهی داستانی کنیم. و ظرفیتش را هم داریم. در حوزهی داستانهای پلیسی، جنایی، جستوجوگرانه، فانتزی-تخیلی، داستانهای سریالی، کمیک و چتاستوری که شیوههای جدیدتر داستان هستند و حتی داستانهای تعاملی، در همهی این حوزهها میشود داستان انقلاب را وارد کرد و به آن پرداخت. این ضرورت است.
وی افزود: نویسنده چارهای ندارد که خودش را با ذائقهی مخاطب نوجوان همراه کند. مخاطب نوجوان با بزرگسال متفاوت است. این نیست که ما انتظار داشته باشیم مخاطب ما صبور باشد و یا خودش را همگام با اثر ما تغییر دهد و به سطح آن برساند. اثر ضمن اینکه خواستههای متفاوت مخاطب را تأمین میکند از جمله اینکه او را سرگرم میکند، باید او را توأمان رشد بدهد و این دو باید همزمان باشند. مستلزم این است که حتما جهان مخاطب درنظر گرفته شود؛ ایدههای جدید شخصیتپردازی، ارائه داستان، کشمکشها و همهی اینها در فرمها و قالبهای جدیدی ریخته شود. و داستان نوجوانی از کار دربیاید که با شرایط، فضای ذهنی و ویژگیهای متعدد نوجوان امروز متناسب باشد.
شرفیخبوشان دربارهی چرایی این کمتوجهی و همچنین موانع نویسندگان و ناشران در راه دستیابی به این پیشرفتِ ضروری گفت: به نویسنده برمیگردد. او تعیین میکند. اینکه کیست و چیست. نویسنده در یک شرایط متعادل و مناسبی به سراغ پرداختِ موضوعات میرود. عدهای از نویسندگان هستند که علاقهمندی درونی و اعتقادات شخصی دارند و دوست دارند به این قصهها بپردازند، ولی شاید نگاهشان به مخاطب نوجوانِ امروز مقداری باید پیشرفتهتر و بهروزتر باشد. یکعدهای هم که نگاه بهروزی دارند ولی موضوع برایشان موضوع موردعلاقهای نیست که به آن بپردازند. هردوی اینها باید باشد.
وی ادامه داد: اما در حالت کلی میتوانیم بگوییم که وضعیت داستان نوجوان ما در وضعیت مطلوب نیست؛ به جهت تعدد و گسترش افسارگسیختهی داستان ترجمه. وقتی داستان ترجمه بازار را پر کند ذائقهی مخاطب را هم تبدیل میکند به ذائقهای که فقط داستان ترجمه را دنبال میکند. مخاطب نوجوان فقط نویسندگان خارجی را میشناسد و جدیداً خیلی از ناشران، بهصورت تخصصی دارند داستان و رمان کرهای ترجمه میکنند آن هم با ترجمههای نازل، و بسیار هم فروش دارند. طی چندماه به چاپ پنجم یا دهم میرسند. این نشان میدهد که نوجوان یکدفعه در فضایی قرار میگیرد که مشتری داستانهای داخلی نیست. نویسندگان زبان خودش را کمتر میشناسد. این شرایط کلی است. ما به یک هموغم جمعی و گروهی احتیاج داریم که به سمت ارزشمندشمردن داستان ایرانی در حیطهی داستان نوجوان برویم.
این نویسنده با اشاره به ضرورت تقویت داستان ایرانی گفت: بهطور کلی وقتی این کار انجام شود، داستان انقلاب هم که بخشی از داستان نوجوان است قوت پیدا میکند. وقتی ما کلیت یک عرصه را سبک بشماریم و به مبانی اصلی و واجب آن نپردازیم در بخشهای متعددی که متوجه آرمانهای ماست متضرر میشویم. بنابراین در ابتدا باید آن بستر کلی و حیاتی را در حیطهی ادبیات نوجوان فراهم کرد. یعنی ایجاد بستری برای اهمیت و ارزشگذاری برای نویسندگان داستان نوجوان و آثار نویسندگان ایرانی، پروبال دادن به این آثار، تبلیغ آنها و همچنین ایجاد موقعیتی که نویسندگان داستان نوجوان با فراغ بال اثرشان را تولید کنند، تبدیل به نویسندگان حرفهای شوند و در این راه بتوانند بدون هیچ دغدغهای کار کنند. اگر این اتفاق بیفتد طبیعتاً نویسنده هم به این سمت میرود که با روز جلو برود و به دغدغههای نوجوان پاسخ دهد و آن محتوایی که موردنظر ماست تولید شود.
محمدرضا شرفی خبوشان دربارهی داستانهای نوجوان ایرانی که به موضوع انقلاب اسلامی پرداختهاند و موفق هم بودهاند گفت: داستانهایی موفقاند و میتوانند نگاه نوجوان را جلب کنند که به فطرت و ویژگیهای مخاطب نوجوان امروز واقفاند و آنها را لحاظ میکنند. مخاطب نوجوان امروز با مخاطب دهسال پیش، پنجسال پیش، حتی من میخواهم بگویم با نوجوان دو سال پیش فرق دارد. یعنی اینقدر متفاوت است. دوسال پیش آموزش مجازی وجود نداشت. در دست نوجوانان ما گوشی همراه در اینحد گسترده نبود، آموزشوپرورش ما این وضعیت را نداشت، نوجوان ما خانهنشین نبود و در فضای مجازی اینقدر نمیچرخید. همهی اینها باعث شده است که با موجود جدیدی روبهرو شویم. پس امسال و امروز اگر کسی میخواهد برای مخاطب نوجوان بنویسد باید مخاطب الان را درنظر بگیرد. نویسندگانی که اینها را لحاظ میکنند اثر موفقی هم دارند.
این نویسنده نگاه سنتی دستاندرکاران بازار نشر کتاب به نوجوانان را نقد کرد و گفت: متأسفانه نگاهها هنوز سنتی است. حتی بعضی ناشران، بعضی سازمانها و ارگانها و سیاستگذاران ما در این زمینه، هنوز نوجوان ما را نوجوان سیسال پیش و دهسال پیش میبیند. آنها یک اثر جدید و مدرن را که امروزه میتواند برای نوجوان امروز جوابگوی او و سلیقهاش باشد و هیجان او را برانگیخته کند، پس میزنند. در ممیزی، در نشر کتاب، بخشهای مختلف، کسانی که دستاندرکارند نوجوان امروز را نمیبینند و فقط مانع ایجاد میکنند.
وی ادامه داد: به نظر من راه این است که متولیان فرهنگی در درجهی اول، نوجوان امروز را درک کنند و بفهمند که نوجوان امروز با قبل فرق دارد، و به سمتی بروند که نویسندگان فضایی داشته باشند که بتوانند برای نوجوانان اثر خلق کنند و به خواستههای این نوجوانان پاسخ دهند. اگر اینطور پیش برود ما همین وضعیت امروز را خواهیم داشت. نوجوان تعارف ندارد. به سراغ آثار ترجمه میرود که او را دیدند. امروزِ او، هیجانات و شرایطش را دیدند. میدانند که امروز نوجوان چه موجودی است و تبدیل به چهچیزی شده است. و چه مسئلههایی دارد. ولی متأسفانه ما هنوز به این موارد واقف نشدهایم و داریم ضرر میکنیم.
شرفی خبوشان نشستهای نوجوانشناسی برای نویسندگان و ناشران را مفید دانست و اظهار کرد: ما باید برای ناشران و متولیان فرهنگی نشستهای نوجوانشناسی بگذاریم. آن ناشرانی هم که فهمیدهاند متاسفانه بهجای اینکه این وضعیت را در داستانهای فارسی و نویسندگان ایرانی دنبال کنند و حمایت کنند سریع به سراغ ترجمهی آثاری میروند که برای نوجوان امروز نوشته شده است. درنتیجه فرهنگ و نگرش و جهان نوجوان ما از دست میرود.
وی در پایان گفت: ما یک نوع فرهنگ و جهان و نگرشی داریم. آثار ترجمه شده این فرهنگ را تحتتأثیر قرار میدهد و نگاه نوجوان، جهان و تخیلش را به جهان دیگری میبرد. این تخیل باید در همین جهان رشد کند، در همین واقعیتی که وجود دارد. بنابراین ما نیاز داریم که اول متولیان فرهنگی و بعد ناشران، نوجوانِ امروز را بپذیرند و شرایطش را درک کنند و بدانند که ما به چه آثاری نیازمندیم و به طور کلی شرایط مهیا شود. و گرنه از نظر نویسندگان، ما نویسندگان خوب زیاد داریم، نویسندگان قَدَر زیاد داریم ولی مانع هم زیاد داریم برای اینکه این نویسندگان بتوانند اثر خود را بنویسند.
دو استکان چای عراقی

روزهای آخر شهریور ماه بود که شنیدم سفرنامه اربعین خانم «غفار حدادی» قرار است توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شود. کار هر روزم شده بود سؤال پیچ کردن آقای شکرالهی مسؤل روابط عمومی انتشارات ، که «سربرخاک دهکده» کی میآید؟
اسم کتاب هم ماجرایی داشت برای خودش. آخر شبیه اسم کتاب دیگری از همین نویسنده بود. کتاب «دهکده خاک برسر» که شرح سفر سؤیس خانم غفارحدادی بود.
حالا اسم این کتاب جدید هم مثل اسم و فامیل خود نویسنده خیلیها را به اشتباه انداخته بود. خلاصه، آن قدر پیگیر شدم که یک نسخه از کتاب با مهر و دستخط نویسنده را خریدم.
خانم غفار حدادی صفحه اول کتاب نوشته بودند: «تجویز درد بی قراری ، سربرخاک دهکده ، روزی ۳۴بار.»
پایین این جمله را هم مهر کرده بودند. وقتی از ایشان خواستم که این جمله را توضیح بدهند گفتند: ما هر روز در نمازهایمان ۳۴سجده واجب داریم و چه بهتر که این سجدهها را به روی خاک دهکده که همان تربت امام حسین علیه السلام به جا بیاوریم.
از آنجایی که من اندک علاقهای نسبت به درس و مدرسه ندارم، برای اینکه از وقتم که قرار بود در مدرسه به هدر برود بهترین استفاده را ببرم ، بیشتر این کتاب را در راه ، حیاط ، سر صف و مهمتر از همه سر کلاسها خواندم.
بعضی از جا ها به خاطر خنده و گریه های لابه لای کتاب، مجبور میشدم احساساتم را بروز بدهم و سر به میز بکوبم. کار تا جایی پیش رفت بعضی از معلمها مجبور شدند اعلام جنگ کنند.
حالا بعد گذشت یک سال از انتشار و مطالعه کتاب ، با این حجم از خاطره و حادثه، در این سال محروم از اربعین با خانم «فائضه غفارحدادی» به گفتگو نشستیم که در ادامه آنرا میخوانید.
_این طنز نویسی و زاویه دید متفاوت شما از کجا آمده است؟
شاید بتوانم بگویم ژنتیکی و وراثتی است. پدرم راوی دفاع مقدس بودند و این طنز را در روایت کردنشان داشتند. من هم دیگر از کودکی آموزش دیدم و یاد گرفتم و این طنز نویسی برایم عادی بود. وقتی که متنی می نوشتم، و دیگران می خواندند و میخندیدند برایم عادی نبود و تعجب میکردم.
چرا برای نوجوانان نمی نویسید؟
با خنده: شما از کجا میدانید نمی نویسم؟
خوب چون که کتاب نوجوانی از شما ندیدیم.
بیشتر انتشارات ها کم کارند. مثلاً یک دوره برای رشد دانش آموز و همشهری کودک نوشتم. البته بیشتر برای ۸ تا ۱۲ سال بود. انتشارات مدرسه قرار بود این نوشته ها را به کتاب تبدیل کند که هنوز خبری نشده. یک ۴جلدی هم کمیک استریپ نوشتم که «به نشر» قرار است چاپ کند. اما چون چاپ کمک استریپ گران تمام میشود و اوضاع مالی انتشارات ها هم فعلا خوب نیست، هنوز به چاپ نرسیده. از طرفی هم نوشتن برای نوجوان واقعاً کار سختی است. چون سرعت تغییر ذائقه در نوجوان و سرعت تغییر کلمات مورد پسند آنها بالاست و شناخت دغدغه نوجوان ها و به زبان آنها حرف زدن و به روز بودن خیلی سخت است.
چطور میشود برای مخاطب نوجوان [کتاب] نوشت؟
ادبیات نوجوان ، پیچیده ، مجهول ، مغفول است. از طرفی هم مورد بیمهری نویسندهها. اگر بخواهیم نثر و موضوع کتاب برای نوجوانان جذاب باشد خیلی باید زحمت کشید.
من همیشه یک مثالی میزنم. اگر مثلا تخصص در ادبیات لیسانس باشد، ادبیات کودک فوق لیسانس است و ادبیات نوجوان در حد دکتری است.
نویسنده کودک نویس نمیتواند نوجوان نویس هم باشد. از طرفی هم نویسنده های نوجوان، باید دیده بشوند و انگیزه بگیرند. مثلا هر سال جایزه کتاب نوجوان داشته باشیم.
به نظر شما چرا خاطرات آدم ها جذاب اند؟
از طرفی در زندگی امروزی بعضی از مردم به خاطر کم شدن وقتشان از رمان دور شدند و بشر امروز هم دوست دارد از همه چیز سر در بیاورد. یک مقدار از این تغییر ذائقه به خاطر رسانه بوده. به جز این، تنوع طلبی و حس فضولی هم هست، میدانیم که زندگینامهها، سفرنامهها و تجربهنگاری ها و در کل خاطرات برخلاف رمان ها، واقعی هستند.
وقتی هم که این خاطرات رو میخوانیم می گوییم افرادی قبل از من این کارها را که آرزو و آرمان من بوده را انجام دادند . و با این کارها پلههای آرزوهای ما را بالا بردند.
چیکار کنیم خاطرات جذابی داشته باشیم؟
سادهترین روزنوشت ها هم میتواند جذاب باشد اگر جذاب نوشته شده باشند.
باید جذاب دیدن و جذاب نوشتن را یاد بگیریم. اگر متفاوت دیدن را یاد بگیریم نوشته هایمان هم جذاب و منحصر به فرد می شود.
چطوری این رابطه خوب را با پدرتان دارید؟ با توجه به این که ما نوجوانها معمولا رابطه خیلی خوبی با خانواده مان نداریم😁.این رابطه پدردختری شما که در کتاب به آن اشاره کرده بودید برایم جالب بود.
من هم دوران نوجوانیم به خصوص با پدرم دچار اختلاف هایی میشدم. اما الان که از من دورند افسوس میخورم. به مرور زمان که مجبور بودم از آنها دور باشم بیشتر قدر این رابطه را درک کردم.
شما ها هم که رمان میخوانید خیلی خوب میتوانید تصور و تصویرسازی کنید. به ده سال دیگر فکر کنید و نبودنشان . آن موقع بهتر قدرشان را میدانید.
چطور خنده ها و گریه را لا به لای متن کتاب و در کنار و نزدیک هم چیدهاید؟
من روایت واقعی ماجرا را نوشتم. در فضای واقعی زیارت ممکن است شما رو به روی ضریح باشید اما خنده دار ترین اتفاقات دنیا پیش بیاید.
به نظ شما، ما نوجوون ها چه کار کنیم که بتوانیم از دل سفرهایمان سفرنامه های خوب و خواندنی بنویسیم؟
۱ :اتفاقات و صحنه ها رو دقیق و ریز ببینید.
۲: مبهوت تصاویر نباشید.
۳:در مورد هر صحنه ای که میبینید تفکر کنید.
۴: داشتن دفترچه یاداشت هم که خیلی ضروری است فراموش نشود!
مثلا برای اینکه لحظهای را ثبت کنید و بعدا کامل بنویسید ، در موبایلتان یک فایل صوتی ضبط کنید و حرف بزنید و یا در دفترچه در حد یک خط توضیح بنویسید.
در طول سفر قصد نوشتن سفرنامه داشتید یا بعد از آن تصمیم گرفتید؟
من ممکن است بروم سر کوچه نان بخرم هم وقتی برگشتم بنویسم. این عادت را هم از نوجوانی دارم. از سال اول دبیرستان.
پدرم به من یک سررسید هدیه داده بود تا خاطراتم را بنویسم. من هم تا سال ۹۰ به چشم «بعدا میخوام بنویسم» این خاطرات را مینوشتم. اصلا فکر نمیکردم از این خاطرات(اربعین) خوراک چاپ در بیاید.
سفرنامه نوشتن حواس آدم را از سفر پرت نمیکند؟
اگر بخواهی آن جا بنویسی چرا. چند سال پیش رفته بودیم عمره دانشجویی . به همه یک دفتر دادند و گفتند خاطراتتان را بنویسید.به بهترینش جایزه میدهیم.
من هم که همینطور نزده میرقصیدم. حالا جایزه هم گذاشته بودند که دیگر هیچی. توی مسجدالنبی و مسجدالحرام به جای نماز خواندن مینوشتم.
یک عدد از سلفیهایتان در سفر کم کنید ، به جایش توی دفترچهتان یک خط بنویسید.
و اما در مورد چهارتا محافظ همراهتان. چطور همسفرانی بودند؟
(میخندد) آخه این چجور سؤالیه؟
چطور همسفرانی بودند؟ بی وفا بودند. چون سؤال بعدش نتوانستم دوباره بروم و خیلی ها که رفته بودند (اربعین) گفتند که ما محافظهاتان رو برده بودیم.
فکر میکردید سفرنامهتان اینقدر جذاب بشود؟
اصلا. مثلا در «دهکده خاکبرسر» به خاطر اینکه خیلی ها لوزان را ندیدند برایشان تازگی دارد. من هم چند قاب از بین آن خاطرات انتخاب کردم و نوشتم.
اما سفر اربعین را خیلی ها رفتند. تازه ما نصف سفر را هم توی ماشین بودیم، به خاطر همین فکر نمیکردم که اینقدر برای مخاطب جذاب باشد..
نظرتان چی است اسم سفرنامه بعدی تان را بگذارید « خاک بر سر دهکده» ؟
این باید اسم سفرنامه آمریکا باشه دیگه!
خودتان چقدر اهل سفرنامه خواندن هستید؟
قبل از نوشتن «دهکدهخاکبرسر» خیلی سفرنامه نخونده بودم. اولین سفرنامهای که خوندم «قطار مهاراجه» از علیرضا قزوه بود که از اقامت پنج سالهاش در هند نوشته بود.
بعد از نوشتن «دهکدهخاکبرسر» سفرنامه های «جلال آل احمد» ، «منصور ضابطیان» ، «دلاوری» رو خوندم.
برای این روز های بی سفر و بی هیجان کرونایی چندتا سفرنامه خوب نوجوان پسند بهمان معرفی کنید.
«پسری که دور دنیا را رکاب زد» ۳جلدی از نشر اطراف.
سفرنامه های آقای «امیرخانی» را خیلی دوست دارم. مثل «جانستان کابلستان»
کتاب خانم شادمهری خاطرات سفیر سفرنامه نیست اما خب کتاب خوبی است.
و در نهایت چه کار کنیم اوضاع کتابهای تالیفی نوجوان بهتر شود ؟
از نویسنده ها نوشتن آثار با کیفیت را مطالبه کنید.
به نویسنده ها از نسبت به کتابی که ازشان میخوانید بازخورد بدهید. تا ما بزرگتر ها از این سرزمین مردگان نترسیم و به قول معروف بفهمیم «چی تو کله تون می گذره!»
گزارشگر نوجوان: حمیدرضا عسکری
گره خوردن انقلاب و نوجوانی
همیشه دوست داشتم دلیل رضایت مامان از دوران نوجوانیش را بدانم و حالا وقت رسیدن به این سوال است.
ساعت نزدیک یازده شب است و تقریبا همه خوابیدند و خانه در سکوتی فرو رفته است. مامان مثل همیشه آخرین نفری است که بیدار است و میگوید میتوانم بروم سوالاتم را از او بپرسم. مامان قرار بود ظهر بیاید، اما کارها به او اجازه ندادند. حالا با اینکه خسته است، خودش میخواهد جوابم را بدهد. او را به اتاقم دعوت میکنم و دقیقه ای بعد همراه با یک لیوان آب جوش داغ و با لبخند همیشگیاش وارد اتاق می شود و مثل همیشه چراغ اتاق را روشن میکند و هشدار میدهد هر وقت میخواهم کاری کنم یا چیزی بنویسم چراغ را روشن کنم.
روی تخت مینشیند تا حرفهایمان را شروع کنیم. قبل از آمدن مامان کمی درباره نوجوانی فکر کرده بودم. نوجوانی برای هر آدمی میتواند تعریف خاصی داشته باشد. ممکن است از نظر کسی شیرین یا از نظر کس دیگری بسیار تلخ و ترسناک باشد. مامان من متولد دهه 40 است و نوجوانیش با انقلاب گره خورده است. صورت مامان همیشه هنگام تعریف خاطرات نوجوانیش خوشحال و راضی بوده است، اما نمیدانستم دلیل این رضایت چه بوده است که مامان همیشه هنگام تعریف کردن خاطرات ،خنده بر لبانش نقش میبندد .
دلیلش را از مامان پرسیدم و او برایم از آن دوران روایت میکند:
من در زمان انقلاب 12 ساله بودم و مثل بسیاری از نوجوانها دوست داشتم در فعالیتهای جمعی و فرهنگی شرکت کنم و از آنجایی که آخرین فرزند خانواده بودم، به واسطه خواهر و برادر هایم و با الگوپذیری از آن ها و علاقه شخصی خودم وارد محافل فرهنگی شدم و آن جمع ها بسیار برایم لذت بخش و شیرین بود. شروع فعالیت های من از مسجد بود و مسجد نقش پررنگی در این زمینه داشت و بعد از مسجد رفته رفته وارد راهپیمایی ها و تجمعات بزرگتر شدم و از آنجایی که این جمع ها پر از انگیزه و شور و حرکت بودند و اهداف عالی داشتند، باعث رشد شخصیت و پیدا کردن هدف های مهم تر و والاتر من شدند و من را در رسیدن به اهدافم جدی تر کردند . هنگامی که من دیدم میتوانم نظراتم را برای اعتراض به حاکم یک کشور بیان کنم و برای نظرات من ارزش قائل هستند،عزت نفس و اعتماد به نفس پیدا کردم و باعث شد راه درست را پیدا کنم و عضو فعال اجتماع باشم و پبدا کردن هدف درست در زندگی باعث میشد انتخاب هایم مانند ازدواج و.. را در تمامی مراحل زندگی با توجه به هدفم انتخاب کنم و احساس پوچی نکنم و تمای این انتخاب ها باعث تثبیت هویت من شد و برایم بسیار راضی کننده بود و به همین دلیل آن دوران را بسیار دوست دارم.
صدای گریه نوزادی در خانه همراه با تمام شدن بحث ما به گوش رسید که مامان مانند هر مادر بزرگ دیگری برای آرام کردن آن اتاق را ترک کرد و من هم تقریبا به جوابم رسیده بودم و دوست داشتم من هم در آن دوران حضور داشته باشم.
طعمهای خلق شده
حتی اگر از مزههای کوچکِ زندگی شروع کنیم، باید دانهدانه آنها را بچشیم تا بتوانیم دربارهی طعمشان نظر بدهیم یا به طعمهای جدید فکر کنیم!
مامان روی مبل نشسته بود و در حالی که استراحت میکرد و لیوان چای و خرما جلویش بود، شروع به پرسیدنِ سوالهایم کردم…
_ چرا غذاهای شما همیشه خوشمزه میشود؟ آیا غذای همهی مامانها در نظر بچههایشان همینطور است؟!
لبخندی میزند و میگوید: مامانها وقتی میخواهند غذا درست کنند به همه چیز فکر میکنند؛ علاقهی بچهها به آن غذا، ترکیبش با غذای وعدههای دیگر و…
همه بچهها معمولا غذاهای مامانشان را دوست دارند ولی خب دلیل نمیشود که دستپخت همهی آنها خوب باشد و غذاهایشان همیشه خوشمزه شود!
کمی مکث میکند و ادامه میدهد:
+ ولی من فکر میکنم دستپخت خوبی دارم؛ هر روز با تمام انگیزه و عشق وقتی پیاز و سیب زمینی را خرد میکنم، علاوه بر سالم بودنِ غذا به ترکیبهای جدیدی فکر میکنم که میتوانند خوشمزهتَرش کنند تا غذای جدیدی خلق کنم:)
با رضایت، سراغ سوال بعد رفتم؛
_شهری که در ذهنتان میسازید و دوست دارید در آن زندگی کنید چهشکلی است و با شهر واقعیای که در آن هستید، چه فرقی دارد؟
کمی فکر میکند و به دور دست نگاه میکند، معلوم است دارد شهرِ مورد پسندش را تجسم میکند:
+شهری رنگارنگ که در خیابانهایش پر از درختهای سبز و بلند است که سایه دارند و در آن، درختهای خشکی که رنگشان سبزِ کم رنگ است، وجود نداشته باشد.
به جای خانهبازیهایی که همه جای شهر هستند، مزرعهای برای کودکان باشد با خرگوشها و حیوانات بامزهای که بچهها کنارشان بازی کنند و کودکانِ شهری، تجربههای طبیعی بیشتری داشته باشند…
تصورهای ذهنیِ خیلیهایمان، قشنگ، رنگی و پر از نشاط است، شاید هم نه! نگاهی به اطراف انداختهایم و دوباره به روی ایدههای جدید چشم بستهایم. اگر به ترکیبهای جدیدی که فکر میکنیم، فرصتِ خلق شدن ندهیم، تمام مزهها تکراری نمیشوند؟ چه کنیم؟ با تکرارها بسازیم یا با فکرِ تغییر، ایدههای جدید بدهیم؟ آنوقت اگر ایدههایمان کهنه و پژمرده شد، آنها را به دست باد بدهیم..؟ طعمهای خلق شده، ارزشِ امتحان کردن ندارند؟…
نویسنده: فاطمه مصطفوی